هوالمحبوب
پنجشنبه, مهر ۰۱, ۱۳۷۸
| نوشتۀ:
حيران
عشقت چو با صبحی روحم جوان نموده | | یادت چو روی ماهت، دل بیکران نموده |
لعلت دراین نگاهم جامی پر از شراب است | | نوشم که این شرابی، اکسیرمان نموده |
دیدی شمیم زلفت گمراه عالمم کرد | | ساقی بیا که رهبر سیما نهان نموده |
ای مه زپشب اسحب، رخ چون نمینمایی | | کشتی به سطح دریا، بی مد، سکان نموده |
پروانهای که شمعش اندر خفا بسوزد | | با رنگ و روی بالش، شلعله نشان نموده |
این عشق و انتظارت از حد جان گذر کرد | | روزی زما گذر کن، کارام جان نموده |
نشانی دیارت بر لوح دل نوشتم | | دیوانه شد خیالم، وین بینشان نموده |
بیدل شوی تو «خوشدل» چون وصف یار بینی | | رجعت به سینهات کن، خود جاودان نموده |