نماز مجنون
چهارشنبه, خرداد ۰۵, ۱۳۸۹ | نوشتۀ: حيران
یک شبی مجنون نمازش را شکست     بی وضو در کوچۀ لیلا نشست
عشق، آن شب مست مستش کرده بود   فارغ از جام الستش کرده بود
سجده‌ای زد بر لب درگاه او   پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده‌ای   بر صلیب عشق دارم کرده‌ای
جام لیلا را به دستم داده‌ای   وندر این بازی شکستم داده‌ای
نشتر عشقش به جانم می‌زنی   دردم از لیلاست آنم می‌زنی
خسته‌ام زین عشق، دل خونم مکن   من که مجنونم، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم   این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم   در رگ پیدا و پنهانت منم
سال‌ها با جور لیلا ساختی   من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم   صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارۀ صحرا نشد   گفتم عاقل می‌شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت   غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی   دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمی‌زنی   در حریم خانه‌ام در می‌زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود   درس عشقش بی‌قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم   صد چو لیلا کشته در راهت کنم
مرتضی عبداللهی
حیران
چهارشنبه, خرداد ۰۵, ۱۳۸۹ | نوشتۀ: حيران
غافل از قافلۀ دل، همه سر کوی به کوی
دل سرگشتۀ ما مست، نداند یارش

از پس دیده و دل، دست به فریاد آرم
نیش فولاد نشاید بتراشد یادش

رنگ گل هرچه که بیند بپسندد لیکن
مانده از مصلحت خویش، نداند کارش

پردۀ آخر این صحنه ندانم چون شد
مصرع آخر بیتم نشود بی نامش

بازی خود بکن ای دل، دل بازیگردان
همره توست، خدارا مبری از یادش

قسمت ما اگر اینگونه، نه یارب گله نیست
گله از دل که اگر باز ببندد بارش
«خوشدل»
رسوا
سه‌شنبه, اردیبهشت ۱۴, ۱۳۸۹ | نوشتۀ: حيران
ما كه رسواي جهانيم، نهان را چه كنيم؟     غرق خود با دگرانيم، جهان را چه كنيم؟
«خوشدل» از بادة شيراز به هر كوي و چمن   هم خجل هم نگرانيم، روان را چه كنيم؟