پشت دریاها شهری است
كه در آن وسعت خورشید به اندازۀ چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاك غریب
قایق از تور تهی ...
و در آن توشهای از خوبیها.
دوری راه به نزدیکی یک لبخند است.
چشم ما سیر ز بیرنگی هر نیرنگی است.
چشم تو، منشأ فوارهای از مروارید،
که کنون بدرقهام خواهد کرد.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور"
شاید امروز به پایان برسد کشتی نوح،
که بشر را برهاند ز امواج غرور.
ور نه ...
قایق خویش بسازد هر کس.
و شکافد دل دریاها را.
خوشدل از توشۀ همراه، بهسوی امید،
بگریزد از خود، وانهد دنیا را ...
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت ...
كه در آن وسعت خورشید به اندازۀ چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاك غریب
قایق از تور تهی ...
و در آن توشهای از خوبیها.
دوری راه به نزدیکی یک لبخند است.
چشم ما سیر ز بیرنگی هر نیرنگی است.
چشم تو، منشأ فوارهای از مروارید،
که کنون بدرقهام خواهد کرد.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور"
شاید امروز به پایان برسد کشتی نوح،
که بشر را برهاند ز امواج غرور.
ور نه ...
قایق خویش بسازد هر کس.
و شکافد دل دریاها را.
خوشدل از توشۀ همراه، بهسوی امید،
بگریزد از خود، وانهد دنیا را ...
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت ...