آمد بهار
سهشنبه, اسفند ۲۸, ۱۳۸۶
| نوشتۀ:
حيران
آمد بهار و گل از غنچه بردمید | | بغض از گلوی بلبل و مطرب بیارمید |
یاد از نگاه دعا خواه رفته کن | | حمدی بخوان و نثارش بنفشه کن |
چون این بهار، بهارانِ چند رفت | | این هم رود، بگو تا بهچند رفت؟ |
عمریست ظرف خود از خاک کردهایم | | کاش این بهار به خاکش ثمر نهیم |
خاک است این دل و، ما بذر و دانهاش | | نقش است این می و کعبه نشانهاش |
«خوشدل» به مرحمت ایزدی شدیم | | ران ملخ به درگه او هدیهبر شدیم |
This entry was posted on سهشنبه, اسفند ۲۸, ۱۳۸۶ and is filed under
اندیشه
,
جنون
. You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0 feed. You can leave a response, or trackback from your own site.
0 نظر دوستان: