غافل از قافلۀ دل، همه سر کوی به کوی
دل سرگشتۀ ما مست، نداند یارش
از پس دیده و دل، دست به فریاد آرم
نیش فولاد نشاید بتراشد یادش
رنگ گل هرچه که بیند بپسندد لیکن
مانده از مصلحت خویش، نداند کارش
پردۀ آخر این صحنه ندانم چون شد
مصرع آخر بیتم نشود بی نامش
بازی خود بکن ای دل، دل بازیگردان
همره توست، خدارا مبری از یادش
قسمت ما اگر اینگونه، نه یارب گله نیست
گله از دل که اگر باز ببندد بارش
دل سرگشتۀ ما مست، نداند یارش
از پس دیده و دل، دست به فریاد آرم
نیش فولاد نشاید بتراشد یادش
رنگ گل هرچه که بیند بپسندد لیکن
مانده از مصلحت خویش، نداند کارش
پردۀ آخر این صحنه ندانم چون شد
مصرع آخر بیتم نشود بی نامش
بازی خود بکن ای دل، دل بازیگردان
همره توست، خدارا مبری از یادش
قسمت ما اگر اینگونه، نه یارب گله نیست
گله از دل که اگر باز ببندد بارش
«خوشدل»
0 نظر دوستان: