باز آن خواب بر این دیده ما گشت حرام
حد شیدایی و بی تابی ما گشت تمام
نه خیال لبت آسوده گذارد خوابم
نه چو خوابم رود آیی و شوی در خوابم
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
باشد آن روز که با تو غم دنیا شکنم
آید آندم که شوی همدم جانم روزی؟
یا که افسانه آرش شده، جانم سوزی؟
یا بسوزان به شرر هرچه ز تو خاطره است
یا به دندان بگشا هرچه بدستم گره است
این که خواندی نبود فکر و خیال خوشدل
نغمه ای بود که هنگام سحر دادش دل
حد شیدایی و بی تابی ما گشت تمام
نه خیال لبت آسوده گذارد خوابم
نه چو خوابم رود آیی و شوی در خوابم
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
باشد آن روز که با تو غم دنیا شکنم
آید آندم که شوی همدم جانم روزی؟
یا که افسانه آرش شده، جانم سوزی؟
یا بسوزان به شرر هرچه ز تو خاطره است
یا به دندان بگشا هرچه بدستم گره است
این که خواندی نبود فکر و خیال خوشدل
نغمه ای بود که هنگام سحر دادش دل
«خوشدل»
0 نظر دوستان: