عرصه سبز است و آسمان آبی
و من انگار که تنها ماندم
سینهکش دشت، غرق هیچستانم
هیچ!؟
آیا هیچ؟
نه خدایی بالا، نه زمینی در زیر؟
آسمان مال من است
و زمین
و هوای خنک فروردین
من نه تنهایم پس!
تکدرختی محکم
شاخههای امید، پیرهن سبز محبت بر تن
تا بپوشاند این تنه لخت و بیسیما را
سایهسارم شاید
مایه آسایه چوپانی پیر
که برایم بنوازد نی را
و سراید مَثَل مولانا:
«بشنو از نی چون حکایت میکند ...»
که غمش بینم و دم نزنم
شاید ...
شاید این شاخه امید، ثمردار شود
دانهای افتد زیر ...
تا نهالی پدیدار شود
یک شود دو، دو شود سه
و من آنگه ...
سینهکش دشت، در میان جنگل
که خدایی بالا، و زمینی در زیر
آسمان مال من است
و زمین
و هوای خنک فروردین
من نه تنهایم پس!
«خوشدلی» را این بس!
و من انگار که تنها ماندم
سینهکش دشت، غرق هیچستانم
هیچ!؟
آیا هیچ؟
نه خدایی بالا، نه زمینی در زیر؟
آسمان مال من است
و زمین
و هوای خنک فروردین
من نه تنهایم پس!
تکدرختی محکم
شاخههای امید، پیرهن سبز محبت بر تن
تا بپوشاند این تنه لخت و بیسیما را
سایهسارم شاید
مایه آسایه چوپانی پیر
که برایم بنوازد نی را
و سراید مَثَل مولانا:
«بشنو از نی چون حکایت میکند ...»
که غمش بینم و دم نزنم
شاید ...
شاید این شاخه امید، ثمردار شود
دانهای افتد زیر ...
تا نهالی پدیدار شود
یک شود دو، دو شود سه
و من آنگه ...
سینهکش دشت، در میان جنگل
که خدایی بالا، و زمینی در زیر
آسمان مال من است
و زمین
و هوای خنک فروردین
من نه تنهایم پس!
«خوشدلی» را این بس!
دلنوشتهای برای من و آقامون
3 نظر دوستان:
سلام
ممنون از نظرات خوبتون
مرسي از دل نوشتتون
بازم پيش ما بياييد خيلي خوشحال مي شيم
سلام....ممنون به وبم اومدی...مطلب شما هم قشنگ بود
سلام ...خيلي قشنگ دور زدي و به اميدواري رسيدي .خوشم اومد.
آنچه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند .
راستي من ناشناس نيستم پسر دايي !