تک درخت امید
یکشنبه, شهریور ۲۹, ۱۳۸۸ | نوشتۀ: حيران
عرصه سبز است و آسمان آبی
و من انگار که تنها ماندم
سینه‌کش دشت، غرق هیچستانم
تك‌درخت اميد
هیچ!؟
آیا هیچ؟
نه خدایی بالا، نه زمینی در زیر؟

آسمان مال من است
و زمین
و هوای خنک فروردین
من نه تنهایم پس!

تک‌درختی محکم
شاخه‌های امید، پیرهن سبز محبت بر تن
تا بپوشاند این تنه لخت و بی‌سیما را

سایه‌سارم شاید
مایه آسایه چوپانی پیر
که برایم بنوازد نی را
و سراید مَثَل مولانا:
«بشنو از نی چون حکایت می‌کند ...»

که غمش بینم و دم نزنم
شاید ...
شاید این شاخه امید، ثمردار شود
دانه‌ای افتد زیر ...
تا نهالی پدیدار شود
یک شود دو، دو شود سه
و من آنگه ...

سینه‌کش دشت، در میان جنگل
که خدایی بالا، و زمینی در زیر
آسمان مال من است
و زمین
و هوای خنک فروردین
من نه تنهایم پس!
«خوشدلی» را این بس!

دل‌نوشته‌ای برای من و آقامون
This entry was posted on یکشنبه, شهریور ۲۹, ۱۳۸۸ and is filed under . You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0 feed. You can leave a response, or trackback from your own site.

3 نظر دوستان:

در ۳۰ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۹:۲۱ , ناشناس گفت...

سلام
ممنون از نظرات خوبتون
مرسي از دل نوشتتون
بازم پيش ما بياييد خيلي خوشحال مي شيم

 
در ۳۰ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۲۷ , ناشناس گفت...

سلام....ممنون به وبم اومدی...مطلب شما هم قشنگ بود

 
در ۱۲ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۱۴:۱۱ , ناشناس گفت...

سلام ...خيلي قشنگ دور زدي و به اميدواري رسيدي .خوشم اومد.
آنچه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند .
راستي من ناشناس نيستم پسر دايي !